کاغذ رنگی




پرده اول:

مدت‌هاست که اینجا دفن شده‌ام، در این تُنگِ تَنگ. بعد از اینکه تو رفتی اینجا هم مال من نبود. اولین دیدارمان را یادت هست؟ من پیش از تو آمده بودم و کنج به کنج این دخمه را می‌شناختم. تو که آمدی غم دنیا از دلم رفتم. این بود که گِرای آشنایی را دادم. قصد کردیم همین جا زندگی کنیم و همین تُنگ هم خانه‌مان باشد که اگرچه کوچک، لااقل چهار گوشش در اختیار خودمان است. مگر یک زندگی دو نفره چه چیز می‌خواست بیش از این؟


پرده دوم:

چشم باز کردم و دیدم که نیستی. همه جا را در پی‌ات گشتم ولی انگار نه انگار. رفته بودی ولی نه به خواست خودت. حتم دارم. می‌دانم که انقدر بی‌وفا نیست. مگر نه؟


پرده سوم:

بعد از تو دنیا برایم تار شد. دنیا تیره بود و من دلتنگت. یک عمر دلتنگت بودم. نه اینکه گمان کنی بعد از تو یک عمر زندگی کرده‌ام، نه، فقط یک شب؛ هرچند همان هم یک عمر گذشت


پرده چهارم:

نشسته بودیم منتظر. هرکس دعایی می‌خواند، من هم. به هرحال هرکس دعایی دارد. توپ را که در کردند، صدای جیغ و فریاد بلند شد. نه که از خوشحالی باشد، زمین شروع کرده بود به لرزیدن. یادت هست گفتم موقع تحویل سال دعا مستجاب است؟ انگار دعایم مستجاب شده بود. دعا کردم که دیگر نباشم؛ که دنیا بعد از تو به کارم نمی‌آید. خدا هم صدایم را شنید. تلاقی زلزله و تحویل سال! جالب نیست!؟


پرده پنجم:

سال‌هاست که مانده‌ام زیر آوار. دفن شده‌ام اینجا. اینجا که قرار بود پیش هم خوش باشیم. اینجا که قرار بود روزی خانه‌مان باشد، حالا مدفن من است.


سید احسان حسینی


پی‌نوشت: اسم عکاس را نمی‌دانم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۱۹
سید احسان حسینی

در این مدت که بازار اظهارنظر و موضع گیری در برابر سخنان ترامپ  حسابی گرم است، مدام در این فکر بودم که چه بگویم و اصلا چه می توان گفت.

خیلی ها حرف زدند، خیلی ها اظهار نظر کردند، موضع گرفتند، از حماقت ترامپ گفتند، از خلیجی که همیشه فارس می ماند سرودند و... . 

آن ها که تا چندی پیش سپاه را می کوبیدند، اکنون، در این طوفان لجن پرانی ترامپ، در قامت حامی سپاه ظاهر شدند، هم آن ها که اعتماد به آمریکا را بزک کرده بودند و سنگ مذاکره را به سینه می زدند و توافق بد را بهتر از عدم توافق می دانستند، تاریخ را به یادمان می آورند و از سابقه سیاه یک کشور در چهل سال و شصت سال گذشته می گویند. عده ای که چند ماه قبل برای مطامع پوچ انتخاباتی و ریاست چند روزه دنیا، از هیچ گونه تفرقه و جناح بندی و دودستگی واهمه نداشتند، هم الآن فهمیده اند تنها این اتحاد است که می تواند پشت ایالات متحده را بشکند و... .


بگذریم. حرف زیاد است و مجال کم. خدا را شکر در این مدت بسیار دیدیم و شنیدیم و شنیدید و دیدید.

فقط یک سوال

تجربه ای که در دهه هشتاد برای دکتر روحانی و همراهان درس نشد، آیا در دهه نود عبرت می شود؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۶ ، ۲۳:۵۱
سید احسان حسینی

پیرامون سخنرانی اخیر دکتر جهانگیری که اشاره کردند به اطلاعشان از رخنه فساد در جاهای حساس چندتا پیش فرض به ذهنم رسید:


1) تذکر جناب دکتر به اطلاعشون از مفاسد، محض خاطر جمعی من و شماست. از این باب که شما اصلا نمی خواد نگران باشید من حواسم به همه چی هست ( این مورد از سنخ همون افاضات شاه مخلوع بر مقبره کوروش بیچاره است که با تبختر صدا در گلو انداخت که کوروش بخواب من بیدارم. بعد کشور رو دو دستی تقدیم انقلابیون کرد)


2) بعد از اتفاقات اخیر، یک دفعه آقای جهانگیری متوجه فساد و رخنه های خطرناکش شده اند و تصمیم دارند پس از چهار سال تهیه مقدمات، از این پس به مبارزه با فساد بپردازند و اتفاقا از برادر خود نیز شروع کنند (هیچ ارتباطی هم بین دستگیری آقا مهدی عزیز و دغدغه مبارزه با فساد اسحاق خان وجود نداره. اصلا این چه ربطی داره به اون!؟)


3) جناب جهانگیری با این حرف اطلاعاتشون رو به رخ دیگر رقبا کشیده و به همگان اثبات کردند انقدر مسئولیت شناسند که نه تنها میدونند که فساد هست بلکه از رخنه ها هم خبر دارند


4) هی بگید "بگم بگم" بده. حالا خوبه دکتر جهانگیری همه چی رو بیاد بگه!؟


5) نمیدونم چرا یاد دختر مظلوم وزیر شریف آموزش و پرورش افتادم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۶ ، ۱۵:۲۳
سید احسان حسینی

امروز دکتر روحانی در نطق مهمشان به این نکته اشاره کردند که دیوار یک جناح همیشه کوتاه بوده و هست. این سؤال برای من هم به وجود آمده. واقعاً چرا این گونه است؟ چرا یک گروه اوایل انقلاب متهم بودند به اسلام آمریکایی، دهه هفتاد محافظه کار و بنیادگرا می‌خواندندشان، جنبش سبز آنها را متقلب نامید و در عصر جناب روحانی، تندرو؟ اگر انتقاد کنند افراطی‌اند وگر زبان به کام گیرند محکوم؟ چه شده است که همه چماق ها بر سر یک عده است؟ چه بر ما رفته که ریاست حترم جمهور با وقاحت تمام از دیوار کوتاه حرف می‌زنند و هم ایشان، رقیب را متهم می‌کنند به دیوارکشی؟ مگر می‌شود یک ام و دو هوا؟ مگر می‌شود آنها که همیشه طعم دیوار کوتاه را چشیده‌اند دیوارکشی کنند؟ مگر می‌شود چماق به دست بود و چماق خورد؟

روحانی در مراسم آغاز سال تحصیلی دانشگاه ها

به کدام تدبیر امید بسته‌اید؟! با چه امیدی دوباره تکرارش کردید؟! چگونه ممکن است دم از آزادی دانشگاه و دانشجو زد و خبرگزاری همین دانشجویان را نواخت؟ مگر همین جنابتان نبودید که کمتر از یک ماه پیش، بلا شدید و باریدید بر دکتر سلام؟ مگر جشنشان را عزا نکردید؟ با چه رویی حرف از آزادی انتقاد می‌زنید؟ چه شد "زنده باد مخالف من!" کدام زنده باد؟ کدام مخالف؟ روسیاهی‌تان را کدام آب و صابون توان زدودن است؟

حضرت روحانی! این دقیقا همان سوالی است که شما باید پاسخگوی آن باشید. واقعاً چرا یک جناح همیشه تشویق می‌شود و یک جناح مدام تنبیه؟!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۶ ، ۱۵:۲۳
سید احسان حسینی

( یادداشت در شماره 91 ماهنامه فرهنگی سیاسی حیات)


تابستان که می‌شود، روزها که کش می‌آیند، نوبت خواب تابستانی دانشگاه‌ها فرا می‌رسد. دیگر هیاهوی گذشته را ندارند و اگر نگوییم پرنده هم پر نمی‌زند ولی به ندرت دیده می‌شود. به جز معدود دانشجویانی که در دانشگاه حضور دارند آن هم با هدف خلاصی هرچه سریع‌تر از این اسارتگاه، دیگر کمتر کسی از آن‌ها یاد می‌کند. بالاخره زمان استراحت است بعد از نه ماه استراحت. دوران نقاهت است پس از درمان. از طرف دیگر برای نه ماه استراحت پیش رو آمادگی به حساب می‌آید. پس نوعی تمرین هم هست برای مسابقه بزرگ. در این شرایط که علم وعلم آموزی رسماً در تعطیلات به سر می‌برند، این گوشه شهر اما خبر دیگری است. کسانی که به دلایل مختلف گذرشان به چمران و مدیریت و سعادت آباد می افتد، هنوز هم با خیل عظیمی از جوانان مشتاق مواجه می‌شوند که به دانشگاه پناه می‌برند. دانشجویانی که علی القاعده یا باید در رختخواب باشند و یا برای گذران مهنت بار زندگی دانشجویی در پی کارهای پوچ بدوند. اما اینجا حکایتش فرق دارد. اینجا دانشگاه امام صادق علیه السلام است. دانشگاهی که ادعای مرجعیت علمی دارد با دانشجویانی که رویای تحول علوم انسانی را در سر می‌پرورانند. باید هم متفاوت باشد.

هر ساله، با اتمام ترم تحصیلی، تازه دوره‌های مختلف تابستانی پا می‌گیرند. دوره‌هایی که بعضاً از دغدغه‌های سرکوب شده دانشجویان در طول تحصیل برخاسته‌اند. از دوره‌هایی که دانشکده‌ها برگزار می‌کنند گرفته تا آن‌ها که بسیج دانشگاه متولی اصلی‌شان است. از مدرسه تابستانی دعوت تا دوره جهادی سامرا. از دوره‌های محتوایی شبیه والعصر تا مهارتی‌هایی مثل قلم. هر کدام مشتری‌های خود را دارند و به اقتضاء خود سرشان حسابی شلوغ است. با کمی دقت نظر به راحتی می‌توان دریافت که این دوره‌ها فرصتی مغتنم به شمار می‌آید. فرصتی که شاید هر زمان و مکانی، دیگر نتوان به آن دست یافت. حضور اساتید مدعوی که شاید دسترسی به آن‌ها سخت باشد، معاشرت با سال بالایی‌هایی که اکنون هر کدام در حوزه خود صاحب نظرند، طرح مباحثی که جایگاهی در دروس مصوب ندارند و هزاران مورد دیگر فقط بخشی از مزیت‌های این دوره‌هاست که باید به آن‌ها ارج نهاد. اینکه هر کس به چه میزان از این سفره پربرکت سهم می‌برد بستگی به ظرفیت و توانش دارد. بی شک هر آنکه توفیقش بیش، از این خوان متنعم‌تر. یادمان نرود این همان فرصتی است که مولایمان علی علیه السلام به آن سفارش نمود که: "اغتنموا الفرصة فانها تمر مر السحاب". فرصتی که چند سالی در اختیار هرکس قرار می‌گیرد و تا چشم بهم بزنیم گذشته و ما می‌مانیم و حسرت روزهای رفته. روزهایی که اگر بود چنین می‌کردیم و چنان. غافل از آنکه اگر قرار بود تکانی بخوریم همان وقت می‌خوردیم و امروز خوابش را نمی‌دیدیم.

خلاصه امسال هم به روال سال‌های گذشته، تابستان دانشجویان دغدغه مند دانشگاه امام صادق حسابی شلوغ بود و البته پر بار. دانشجویانی که نه تنها عرصه جنگ نرم را شوخی تلقی نکرده‌اند، بلکه آمادگی برای این کارزار را وظیفه خود می‌دانند. کسانی که باروتشان فکر است و سلاحشان قلم. و چه خوب سردارانی خواهند بود در این جنگ غبار آلود نرم!

امید است که همه دانشگاهیان از این خواب تابستانی بیدار شوند؛ چرا که اگر سیل بیاید همه را خواهد برد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۶ ، ۱۹:۵۵
سید احسان حسینی

در تب و تابم میان نوشتن و ننوشتن. چندی است که حوصله اش را نمی یابم. حوصله هیچ کار را چه رسد به نوشتن! مدام زمزمه می کنم: بگذار واژه ها را، گاهی سکوت کافی ست.

این روزها خو گرفته ام به موسیقی اصیل ایرانی. موسیقی کلاسیک یا همان سنتی که برعکس امروزی ها اساسش شعر است نه ملودی. کلمات اند که جان می بخشند نه ریتم. شده همدم شب و روز. نوای بنان، داریوش رفیعی، سرهنگ زاده. با آهنگ های روح الله خالقی و همایون خرم بر اشعار مرحوم فکور و معینی کرمانشاهی که مشتاقم برای دانستن حالشان که این چنین ماندگار سروده اند. و بعضا بازخوانی های زندوکیل و قربانی و همایون بی نظیر که هیچ کم از پدر ندارد. آنها که بانوان زحمت خواندنش را کشیده اند، نه به جهت حکم شرع که از چند و چونش بی خبرم، بل به اقتضای سلیقه.

با تمام لذت دکمه پخش را میزنم. پس از آن ملودی دوست داشتنی شروع می کند که:

"شب های تهران، می کند پنهان

صحنه بسیار از چشم انسان"

دلم غنج می رود. من که همیشه عاشق تهران بوده ام غرق می شوم در گذشته ها. در تهران قدیم. بزرگ ترین حسرت زندگی ام همین تهران قدیم است. کاش می شد دیدش. می شد تنفس کرد در آن فضا، تن و جان را جلا داد به آن، حتی برای لحظاتی. روزگار قاجار. همان که امثال "پهلوانان نمی میرند" و "هزاردستان" به تصویر کشیدند. و یا کمی متاخرتر، در دهه 20. همان زمان که تهران تازه دارد مظاهر تمدن را می بیند و بی تاب است برای نسخه اجانب. روزگاری که تازه لاله زار، لاله زار شده و سالن های تئاتر شلوغ تر از هر زمان دیگر. همان وقت که تهران را به کافه نادری اش می شناسند. آخ که چقدر دلم تنگ است برای آن عصر. مشتاقم برای دیدنش. حتی برای فضای سیاسی اش. مبارزات سیاسی اش. فضایی که هرچه می گذرد بیشتر خفقان می گیرد. چه لذتی داشت خواندن مرغ سحر در آن روزگار.


مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه تر کن"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۹:۲۸
سید احسان حسینی

همان طور که پیش از این گفته بودم تصمیم گرفتم داستان تقدیر واژگان رو ادامه بدم. این داستان تو کانال تلگرام من نوشته میشد و ممکن بود خیلی از دوستانی که بعضا گذرشون به اینجا میفته ازش بی خبر باشند. به خاطر همین میخوام این داستان (حداقل چند قسمتش) رو توی این وبلاگ ثبت کنم. شاید کسی علاقه داشت به پیگیریش. یک صفحه مستقل برای تقدیر واژگان درست کردم که هم کسانی که احتمالا علاقه به دنبال کردنش دارند راحت تر به مطالب دسترسی داشته باشند و هم کسانی که به هر دلیلی تمایلی به دیدن و خوندنش ندارند اذیت نشن. از این به بعد همه امور مرتبط با این داستان رو در صفحه تقدیر واژگان میتونید ببینید و بخونید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۱۱:۵۹
سید احسان حسینی

1. امشب برای چندمین بار یکی از آثار رضا قاسمی را خواندم. همان رمان آنلاین. دلم تنگ شد برای تقدیر واژگان. چندی پیش به هزار دلیل ترغیب شده بودم برای نوشتن ولی این دیگر تیر خلاص بود. امروز یکی دیگر از مشغله هام برطرف شد. حالا که وقتم آزادتر است تصمیم دارم بچسبم به تقدیر واژگان. خیلی زود شروع میکنم. خدا را چه دیدید شاید یک روزی چاپ شد.

2. من با خودم عهد بستم که اینجا (کانال تلگرام) تمرین نوشتن کنم. راستش را بخواهید کاربرد دیگری هم برایم ندارد. قاعدتا تمرین، زمین خوردن دارد، زخم شدن دارد، دست شکستن دارد. هیچگاه هم به جذابیت المپیک نیست. به خاطر همین به شما حق میدهم که مطالب براتان جذاب نباشد و دوست نداشته باشید. پس هرکس که لازم دید بدون اندکی ناراحتی میتواند در کنار ما نباشد. کمااینکه بودند دوستانی که دیگر نیستند.

3. تصمیم گرفتم که داستان را اصولی تر جلو ببرم. برعکس قسمت های قبل که تقریبا بداهه و بدون برنامه ریزی بود، این بار دوست دارم از قبل بدانم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. برای طراحی داستان نیاز به زمان دارم. به محض پی ریزی، شروع خواهیم کرد.

4. خودم دوباره قسمت های قبل را مرور کردم. بیش از پیش دلم برای شب های نوشتنش پر زد. به نظرم شما هم پیش از قسمت های جدید  یک دور بخوانید. (قسمت ها در کانال تلگرام هست. لبنک کانال بالای همین صفحه) البته اگر پیگیرش هستید!

5. ارزشمندترین هدیه برای من نظرات شما است. قطعا هرچه که باشد باعث انرژی مضاعفم در نوشتنش خواهد شد، حتی انتقادی تند. پس لطفا از چنین لطفی دریغم نکنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۷
سید احسان حسینی

هفتم تیر برای من معنای دیگری دارد. متفاوت است با تمام روزهای سال. روزی که گره خورده با نام شهید مظلوم، دکتر بهشتی. تا آنجا که این تاریکخانه ذهن یاری می کند، همیشه نام بهشتی برایم خوشایند بوده است.
چه آن زمان که کودکی بیش نبودم و به هزار دلیل معقول و نامعقول دوست داشتنی ترین خیابان تهران از نظر من مزین بود به نام او (عباس آباد)
چه سال ها پس از آن که او را یکی از تاثیرگذارترین چهره های انقلاب می دانستم و جایش را در میان مسئولین خالی
و چه اکنون که بیش از هر زمان دیگر دوست دارم از بهشتی بدانم و بخوانم و چه بسا که اینچنین باید.
من همیشه از منافقین دلخون بوده ام. همیشه از اسم و رسمشان انزجار داشته و دارم. لااقل من یکی هیچ گاه از تقصیراتشان نخواهم گذشت، چرا که بزرگ ترین جنایات را در حق مظلوم ترین ها روا داشتند. به همین خاطر دفاع از آنان را به هر شکل که باشد، برنمی تابم؛ حتی اگر تمام جهان در حمایتشان بسیج شوند. یکی از همین جنایات بی نصیب کردن انقلاب و مردم از شخصیت هایی چون دکتر بهشتی، استاد مطهری و.... بود. کسانی که اگر بودند بی شک اوضاع با امروز خیلی فرق می کرد!

پ.ن: خدایت بیامرزاد مردبزرگ که می گفتی:
"من تلخی برخورد صادقانه را بر شیرینی برخورد منافقانه ترجیح می دهم"


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۶ ، ۱۹:۴۳
سید احسان حسینی

بچه که بودم مثل بقیه از رسیدن روز تولدم خوشحال میشدم. گرچه جز موارد محدود، خاطره چندانی از تولد و کادو گرفتن و متعلقاتش ندارم ولی دوست داشتم این روز تولد رو. اما امروز با همیشه فرق داشت. سی و یکم خرداد نود و شش با بقیه سی و یکم خردادها فرق داشت. سال نود و شش تا اینجاش برای من خوب بوده و امیدوارم از اینجا به بعد هم بمونه ولی تولدش سنگین بود. امروز اصلا حال خوشی نداشتم. همیشه معتقد بودم که دهه سوم زندگی مهم ترین دهه است و حالا لحظه لحظه از دست رفتنش رو میبینم. ثانیه ثانیه، دقیقه دقیقه، ساعت ساعت. یک سال دیگه هم کم شد! بیست و چند سال از عمرم گذشته و میدونم تا چشم بهم بزنم بیست و چندسال دیگه رو هم ندارم ولی به چه قیمت؟! این همه سال رو با چی عوض کردم؟! احساس غبن میکنم. خیلی هم احساس غبن میکنم.


میترسم از فردایی که بپرسند کی بودم و چه کردم؟


امروز همه اش یاد این غزل مرحوم شهریار بودم:

.

"از زندگانیم گله دارد جوانیم

 شرمنده جوانی از این زندگانیم

 ای لاله بهار جوانی که شد خزان

 از داغ ماتم تو بهار جوانیم...."


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۸
سید احسان حسینی