کاغذ رنگی

یک شمع دیگر نیز آب شد!

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ق.ظ

بچه که بودم مثل بقیه از رسیدن روز تولدم خوشحال میشدم. گرچه جز موارد محدود، خاطره چندانی از تولد و کادو گرفتن و متعلقاتش ندارم ولی دوست داشتم این روز تولد رو. اما امروز با همیشه فرق داشت. سی و یکم خرداد نود و شش با بقیه سی و یکم خردادها فرق داشت. سال نود و شش تا اینجاش برای من خوب بوده و امیدوارم از اینجا به بعد هم بمونه ولی تولدش سنگین بود. امروز اصلا حال خوشی نداشتم. همیشه معتقد بودم که دهه سوم زندگی مهم ترین دهه است و حالا لحظه لحظه از دست رفتنش رو میبینم. ثانیه ثانیه، دقیقه دقیقه، ساعت ساعت. یک سال دیگه هم کم شد! بیست و چند سال از عمرم گذشته و میدونم تا چشم بهم بزنم بیست و چندسال دیگه رو هم ندارم ولی به چه قیمت؟! این همه سال رو با چی عوض کردم؟! احساس غبن میکنم. خیلی هم احساس غبن میکنم.


میترسم از فردایی که بپرسند کی بودم و چه کردم؟


امروز همه اش یاد این غزل مرحوم شهریار بودم:

.

"از زندگانیم گله دارد جوانیم

 شرمنده جوانی از این زندگانیم

 ای لاله بهار جوانی که شد خزان

 از داغ ماتم تو بهار جوانیم...."


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۰۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی