کاغذ رنگی

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

امان از روزی که مغروری دلش ترک بردارد..... غرورش بشکند.... وقتی که بغض راه نفسش را سد کرده باشد و نتوان فاشش کرد.... از طرفی زیر مشکلات از رمق افتاده است و از طرف دیگر نمیخواهد از تک و تا بیفتد..... نمیخواهد دیگری را برای کمک التماس کند...


عجب مکافاتی ست به چه کنم چه کنم افتادن! دست و پا زدن در ورطه ی بودن و نبودن..... میان مرگ و زندگی.... نمیداند نفسش را بچسبد یا غرورش را..... در خلوت، چشمانش گریان است و در جمع، لبش خندان...


خودش هم گم میشود میان این همه دو رنگی..... غرق میشود میان این همه دورویی..... نمیداند کدام "من" است. حتی دیگر "من"  هم برایش نمی ماند.... درمانده است میان "من" هایی که "من" نیست و این درماندگی را تا آخرین نفس به دوش می کشد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۱
سید احسان حسینی