کاغذ رنگی

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

در تب و تابم میان نوشتن و ننوشتن. چندی است که حوصله اش را نمی یابم. حوصله هیچ کار را چه رسد به نوشتن! مدام زمزمه می کنم: بگذار واژه ها را، گاهی سکوت کافی ست.

این روزها خو گرفته ام به موسیقی اصیل ایرانی. موسیقی کلاسیک یا همان سنتی که برعکس امروزی ها اساسش شعر است نه ملودی. کلمات اند که جان می بخشند نه ریتم. شده همدم شب و روز. نوای بنان، داریوش رفیعی، سرهنگ زاده. با آهنگ های روح الله خالقی و همایون خرم بر اشعار مرحوم فکور و معینی کرمانشاهی که مشتاقم برای دانستن حالشان که این چنین ماندگار سروده اند. و بعضا بازخوانی های زندوکیل و قربانی و همایون بی نظیر که هیچ کم از پدر ندارد. آنها که بانوان زحمت خواندنش را کشیده اند، نه به جهت حکم شرع که از چند و چونش بی خبرم، بل به اقتضای سلیقه.

با تمام لذت دکمه پخش را میزنم. پس از آن ملودی دوست داشتنی شروع می کند که:

"شب های تهران، می کند پنهان

صحنه بسیار از چشم انسان"

دلم غنج می رود. من که همیشه عاشق تهران بوده ام غرق می شوم در گذشته ها. در تهران قدیم. بزرگ ترین حسرت زندگی ام همین تهران قدیم است. کاش می شد دیدش. می شد تنفس کرد در آن فضا، تن و جان را جلا داد به آن، حتی برای لحظاتی. روزگار قاجار. همان که امثال "پهلوانان نمی میرند" و "هزاردستان" به تصویر کشیدند. و یا کمی متاخرتر، در دهه 20. همان زمان که تهران تازه دارد مظاهر تمدن را می بیند و بی تاب است برای نسخه اجانب. روزگاری که تازه لاله زار، لاله زار شده و سالن های تئاتر شلوغ تر از هر زمان دیگر. همان وقت که تهران را به کافه نادری اش می شناسند. آخ که چقدر دلم تنگ است برای آن عصر. مشتاقم برای دیدنش. حتی برای فضای سیاسی اش. مبارزات سیاسی اش. فضایی که هرچه می گذرد بیشتر خفقان می گیرد. چه لذتی داشت خواندن مرغ سحر در آن روزگار.


مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه تر کن"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۹:۲۸
سید احسان حسینی

همان طور که پیش از این گفته بودم تصمیم گرفتم داستان تقدیر واژگان رو ادامه بدم. این داستان تو کانال تلگرام من نوشته میشد و ممکن بود خیلی از دوستانی که بعضا گذرشون به اینجا میفته ازش بی خبر باشند. به خاطر همین میخوام این داستان (حداقل چند قسمتش) رو توی این وبلاگ ثبت کنم. شاید کسی علاقه داشت به پیگیریش. یک صفحه مستقل برای تقدیر واژگان درست کردم که هم کسانی که احتمالا علاقه به دنبال کردنش دارند راحت تر به مطالب دسترسی داشته باشند و هم کسانی که به هر دلیلی تمایلی به دیدن و خوندنش ندارند اذیت نشن. از این به بعد همه امور مرتبط با این داستان رو در صفحه تقدیر واژگان میتونید ببینید و بخونید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۱۱:۵۹
سید احسان حسینی

1. امشب برای چندمین بار یکی از آثار رضا قاسمی را خواندم. همان رمان آنلاین. دلم تنگ شد برای تقدیر واژگان. چندی پیش به هزار دلیل ترغیب شده بودم برای نوشتن ولی این دیگر تیر خلاص بود. امروز یکی دیگر از مشغله هام برطرف شد. حالا که وقتم آزادتر است تصمیم دارم بچسبم به تقدیر واژگان. خیلی زود شروع میکنم. خدا را چه دیدید شاید یک روزی چاپ شد.

2. من با خودم عهد بستم که اینجا (کانال تلگرام) تمرین نوشتن کنم. راستش را بخواهید کاربرد دیگری هم برایم ندارد. قاعدتا تمرین، زمین خوردن دارد، زخم شدن دارد، دست شکستن دارد. هیچگاه هم به جذابیت المپیک نیست. به خاطر همین به شما حق میدهم که مطالب براتان جذاب نباشد و دوست نداشته باشید. پس هرکس که لازم دید بدون اندکی ناراحتی میتواند در کنار ما نباشد. کمااینکه بودند دوستانی که دیگر نیستند.

3. تصمیم گرفتم که داستان را اصولی تر جلو ببرم. برعکس قسمت های قبل که تقریبا بداهه و بدون برنامه ریزی بود، این بار دوست دارم از قبل بدانم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. برای طراحی داستان نیاز به زمان دارم. به محض پی ریزی، شروع خواهیم کرد.

4. خودم دوباره قسمت های قبل را مرور کردم. بیش از پیش دلم برای شب های نوشتنش پر زد. به نظرم شما هم پیش از قسمت های جدید  یک دور بخوانید. (قسمت ها در کانال تلگرام هست. لبنک کانال بالای همین صفحه) البته اگر پیگیرش هستید!

5. ارزشمندترین هدیه برای من نظرات شما است. قطعا هرچه که باشد باعث انرژی مضاعفم در نوشتنش خواهد شد، حتی انتقادی تند. پس لطفا از چنین لطفی دریغم نکنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۷
سید احسان حسینی

هفتم تیر برای من معنای دیگری دارد. متفاوت است با تمام روزهای سال. روزی که گره خورده با نام شهید مظلوم، دکتر بهشتی. تا آنجا که این تاریکخانه ذهن یاری می کند، همیشه نام بهشتی برایم خوشایند بوده است.
چه آن زمان که کودکی بیش نبودم و به هزار دلیل معقول و نامعقول دوست داشتنی ترین خیابان تهران از نظر من مزین بود به نام او (عباس آباد)
چه سال ها پس از آن که او را یکی از تاثیرگذارترین چهره های انقلاب می دانستم و جایش را در میان مسئولین خالی
و چه اکنون که بیش از هر زمان دیگر دوست دارم از بهشتی بدانم و بخوانم و چه بسا که اینچنین باید.
من همیشه از منافقین دلخون بوده ام. همیشه از اسم و رسمشان انزجار داشته و دارم. لااقل من یکی هیچ گاه از تقصیراتشان نخواهم گذشت، چرا که بزرگ ترین جنایات را در حق مظلوم ترین ها روا داشتند. به همین خاطر دفاع از آنان را به هر شکل که باشد، برنمی تابم؛ حتی اگر تمام جهان در حمایتشان بسیج شوند. یکی از همین جنایات بی نصیب کردن انقلاب و مردم از شخصیت هایی چون دکتر بهشتی، استاد مطهری و.... بود. کسانی که اگر بودند بی شک اوضاع با امروز خیلی فرق می کرد!

پ.ن: خدایت بیامرزاد مردبزرگ که می گفتی:
"من تلخی برخورد صادقانه را بر شیرینی برخورد منافقانه ترجیح می دهم"


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۶ ، ۱۹:۴۳
سید احسان حسینی

بچه که بودم مثل بقیه از رسیدن روز تولدم خوشحال میشدم. گرچه جز موارد محدود، خاطره چندانی از تولد و کادو گرفتن و متعلقاتش ندارم ولی دوست داشتم این روز تولد رو. اما امروز با همیشه فرق داشت. سی و یکم خرداد نود و شش با بقیه سی و یکم خردادها فرق داشت. سال نود و شش تا اینجاش برای من خوب بوده و امیدوارم از اینجا به بعد هم بمونه ولی تولدش سنگین بود. امروز اصلا حال خوشی نداشتم. همیشه معتقد بودم که دهه سوم زندگی مهم ترین دهه است و حالا لحظه لحظه از دست رفتنش رو میبینم. ثانیه ثانیه، دقیقه دقیقه، ساعت ساعت. یک سال دیگه هم کم شد! بیست و چند سال از عمرم گذشته و میدونم تا چشم بهم بزنم بیست و چندسال دیگه رو هم ندارم ولی به چه قیمت؟! این همه سال رو با چی عوض کردم؟! احساس غبن میکنم. خیلی هم احساس غبن میکنم.


میترسم از فردایی که بپرسند کی بودم و چه کردم؟


امروز همه اش یاد این غزل مرحوم شهریار بودم:

.

"از زندگانیم گله دارد جوانیم

 شرمنده جوانی از این زندگانیم

 ای لاله بهار جوانی که شد خزان

 از داغ ماتم تو بهار جوانیم...."


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۸
سید احسان حسینی