کاغذ رنگی

۱۹ مطلب با موضوع «سخن دل» ثبت شده است

در تب و تابم میان نوشتن و ننوشتن. چندی است که حوصله اش را نمی یابم. حوصله هیچ کار را چه رسد به نوشتن! مدام زمزمه می کنم: بگذار واژه ها را، گاهی سکوت کافی ست.

این روزها خو گرفته ام به موسیقی اصیل ایرانی. موسیقی کلاسیک یا همان سنتی که برعکس امروزی ها اساسش شعر است نه ملودی. کلمات اند که جان می بخشند نه ریتم. شده همدم شب و روز. نوای بنان، داریوش رفیعی، سرهنگ زاده. با آهنگ های روح الله خالقی و همایون خرم بر اشعار مرحوم فکور و معینی کرمانشاهی که مشتاقم برای دانستن حالشان که این چنین ماندگار سروده اند. و بعضا بازخوانی های زندوکیل و قربانی و همایون بی نظیر که هیچ کم از پدر ندارد. آنها که بانوان زحمت خواندنش را کشیده اند، نه به جهت حکم شرع که از چند و چونش بی خبرم، بل به اقتضای سلیقه.

با تمام لذت دکمه پخش را میزنم. پس از آن ملودی دوست داشتنی شروع می کند که:

"شب های تهران، می کند پنهان

صحنه بسیار از چشم انسان"

دلم غنج می رود. من که همیشه عاشق تهران بوده ام غرق می شوم در گذشته ها. در تهران قدیم. بزرگ ترین حسرت زندگی ام همین تهران قدیم است. کاش می شد دیدش. می شد تنفس کرد در آن فضا، تن و جان را جلا داد به آن، حتی برای لحظاتی. روزگار قاجار. همان که امثال "پهلوانان نمی میرند" و "هزاردستان" به تصویر کشیدند. و یا کمی متاخرتر، در دهه 20. همان زمان که تهران تازه دارد مظاهر تمدن را می بیند و بی تاب است برای نسخه اجانب. روزگاری که تازه لاله زار، لاله زار شده و سالن های تئاتر شلوغ تر از هر زمان دیگر. همان وقت که تهران را به کافه نادری اش می شناسند. آخ که چقدر دلم تنگ است برای آن عصر. مشتاقم برای دیدنش. حتی برای فضای سیاسی اش. مبارزات سیاسی اش. فضایی که هرچه می گذرد بیشتر خفقان می گیرد. چه لذتی داشت خواندن مرغ سحر در آن روزگار.


مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه تر کن"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۹:۲۸
سید احسان حسینی

همان طور که پیش از این گفته بودم تصمیم گرفتم داستان تقدیر واژگان رو ادامه بدم. این داستان تو کانال تلگرام من نوشته میشد و ممکن بود خیلی از دوستانی که بعضا گذرشون به اینجا میفته ازش بی خبر باشند. به خاطر همین میخوام این داستان (حداقل چند قسمتش) رو توی این وبلاگ ثبت کنم. شاید کسی علاقه داشت به پیگیریش. یک صفحه مستقل برای تقدیر واژگان درست کردم که هم کسانی که احتمالا علاقه به دنبال کردنش دارند راحت تر به مطالب دسترسی داشته باشند و هم کسانی که به هر دلیلی تمایلی به دیدن و خوندنش ندارند اذیت نشن. از این به بعد همه امور مرتبط با این داستان رو در صفحه تقدیر واژگان میتونید ببینید و بخونید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۱۱:۵۹
سید احسان حسینی

هفتم تیر برای من معنای دیگری دارد. متفاوت است با تمام روزهای سال. روزی که گره خورده با نام شهید مظلوم، دکتر بهشتی. تا آنجا که این تاریکخانه ذهن یاری می کند، همیشه نام بهشتی برایم خوشایند بوده است.
چه آن زمان که کودکی بیش نبودم و به هزار دلیل معقول و نامعقول دوست داشتنی ترین خیابان تهران از نظر من مزین بود به نام او (عباس آباد)
چه سال ها پس از آن که او را یکی از تاثیرگذارترین چهره های انقلاب می دانستم و جایش را در میان مسئولین خالی
و چه اکنون که بیش از هر زمان دیگر دوست دارم از بهشتی بدانم و بخوانم و چه بسا که اینچنین باید.
من همیشه از منافقین دلخون بوده ام. همیشه از اسم و رسمشان انزجار داشته و دارم. لااقل من یکی هیچ گاه از تقصیراتشان نخواهم گذشت، چرا که بزرگ ترین جنایات را در حق مظلوم ترین ها روا داشتند. به همین خاطر دفاع از آنان را به هر شکل که باشد، برنمی تابم؛ حتی اگر تمام جهان در حمایتشان بسیج شوند. یکی از همین جنایات بی نصیب کردن انقلاب و مردم از شخصیت هایی چون دکتر بهشتی، استاد مطهری و.... بود. کسانی که اگر بودند بی شک اوضاع با امروز خیلی فرق می کرد!

پ.ن: خدایت بیامرزاد مردبزرگ که می گفتی:
"من تلخی برخورد صادقانه را بر شیرینی برخورد منافقانه ترجیح می دهم"


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۶ ، ۱۹:۴۳
سید احسان حسینی

بچه که بودم مثل بقیه از رسیدن روز تولدم خوشحال میشدم. گرچه جز موارد محدود، خاطره چندانی از تولد و کادو گرفتن و متعلقاتش ندارم ولی دوست داشتم این روز تولد رو. اما امروز با همیشه فرق داشت. سی و یکم خرداد نود و شش با بقیه سی و یکم خردادها فرق داشت. سال نود و شش تا اینجاش برای من خوب بوده و امیدوارم از اینجا به بعد هم بمونه ولی تولدش سنگین بود. امروز اصلا حال خوشی نداشتم. همیشه معتقد بودم که دهه سوم زندگی مهم ترین دهه است و حالا لحظه لحظه از دست رفتنش رو میبینم. ثانیه ثانیه، دقیقه دقیقه، ساعت ساعت. یک سال دیگه هم کم شد! بیست و چند سال از عمرم گذشته و میدونم تا چشم بهم بزنم بیست و چندسال دیگه رو هم ندارم ولی به چه قیمت؟! این همه سال رو با چی عوض کردم؟! احساس غبن میکنم. خیلی هم احساس غبن میکنم.


میترسم از فردایی که بپرسند کی بودم و چه کردم؟


امروز همه اش یاد این غزل مرحوم شهریار بودم:

.

"از زندگانیم گله دارد جوانیم

 شرمنده جوانی از این زندگانیم

 ای لاله بهار جوانی که شد خزان

 از داغ ماتم تو بهار جوانیم...."


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۸
سید احسان حسینی

مگر می شود سکوت کرد

مگر می شود از شما نگفت، از شما ننوشت

جز این است که قلم به خاطر شما می رقصد؟!

جوهر برای شماست که گریه می کند؟!

مگر می شود شب بیست و یکم باشد و آرام باشیم،

دلمان نگیرد از داغ شما حضرت پدر! حضرت امیر!

منی که تمام عمر شیفته تان بوده ام.

من که چه عرض کنم؛

تمام جهان شیفته شماست، خدای جهان شیفته شماست

امشب، شب شماست، قدر شماست

خودتان قدرشناسمان کنید

و تا همیشه امیرمان بمانید


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۲
سید احسان حسینی

سالهاست که مدام از نارضایتی مردم و آثارش می گوییم. سالهاست که خطراتش را به کوچک و بزرگ گوشزد کرده ایم. نارضایتی ای که بخشی از آن بر گردن مسئولین و بی تفاوتی هایشان است و بخش دیگر به سبک زندگی و زاویه دید مردم بازمی گردد. به بخش اول کار ندارم چرا که هم دوست و دشمن فریادش زده اند و هم حکایتش می شود حکایت مثنوی هفتاد من کاغذ. اما بخش دوم!

ایمان دارم به سنت های خدا. ایمان دارم که اگر امتی نعمت های خدا را ناچیز شمرد، خدا از آن بی بهره شان می کند تا قدرش را بدانند. ایمان دارم که این سنتی از سنت های خداست. به همین خاطر امروزه که نداشتن افتخار است، که هرکس بیشتر بنالد عزیزتر می شود، که همه از زمین و زمان گله دارند؛ بارها التماس کرده ام که کمی هم به داشته هایمان بیاندیشیم. بارها بحث کرده ام، داد زده ام، دلخور شده ام، افسوس خورده ام که این لیوان نصفش پر است. اگرچه پس از سی و اندی سال هنوز مقدار قابل توجهی از آن خالی مانده ولی آب دارد. هنوز هم می شود به آن افتخار کرد.

اتفاق امروز یک تلنگر بود برای همه ما. برای من، شما، کرد، لر، آذری، یزدی و خلاصه برای هرکه در این مرز و بوم نفس می کشد و در محدوده این گربه نشسته زندگی می کند. یک تلنگر بود تا حواسمان  جمع تر از گذشته باشد. تا نعمت هایش را کوچک ندانیم. شما را به خدا بیایید کمی بیشتر به داشته هایمان ببالیم. کمی هم خدا را به خاطر داده هایش شکر کنیم. و گرنه دیر نیست زمانی که با حسرتشان خواهیم سوخت.

خدا رحمت کند قدیمی تر ها را که این شعر حضرت مولانا همیشه ورد زبانشان بود:

"شکر قدرت، قدرتت افزون کند"


پ.ن: دو سال پیش فیلم کوتاهی ساختم در رابطه با امنیت. شاید امروز دیدنش برایمان محسوس تر باشد. فیلم رو توی کانال تلگرامم گذاشتم.


سید احسان حسینی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۵
سید احسان حسینی

از وقتی که خبر رد صلاحیت محمود احمدی نژاد رو شنیدم ذهنم به شدت مشغوله. کسانی که من رو می شناسند به خوبی می دونند که من هیچ وقت طرفدار احمدی نژاد نبودم، ولی اصلا این خبر خوشحالم نکرد. اینکه تحلیل من از شخص ایشون و رد صلاحیت شدنش چیه به کنار. شاید تو یه پست مجزا بهش پرداختم. الآن مساله ام چیز دیگریه. رد صلاحیت شدن احمدی نژاد یه جورایی حکایت همون بزاغ دهانه که به آسمون میره. آخر آخرش رو هم که حساب کنی تو صورت صاحبش برمی گرده. فردی که تا چهار سال پیش شخص دوم مملکت بود، آدمی که هشت سال ریاست جمهوری اسلامی ایران رو برعهده داشت، کسی که همه با نظام اسلامی شناختندش؛ حالا از نظر شورای نظارتی همون نظام مردوده. حالا همون نظام اعلام کرده که لیاقت این پست رو نداره و این یعنی فاجعه!
چی شد که به اینجا رسیدیم؟! چه بلایی سرمون اومد که اون انقلابی که با افرادی چون شهید مظلوم دکتر بهشتی، استاد شهید مطهری، دکتر باهنر، رهبر فرزانه انقلاب، مرحوم هاشمی، آیت الله مهدوی و.... تحت رهبری امام (رضوان الله علیه) پا گرفت، اون نظامی که با خون چند صد هزار شهید مستحکم شد، حالا کارش به اینجا رسیده؟! چرا باید همچین اتفاقی تو دستگاه حکومتی ای که بر مبنای اسلام بنا شده بیفته؟! چرا ما باید همچین تجربیات تلخی داشته باشیم؟ و کلی سوال دیگه.
اما اینا برای تخریب نظام نگفتم. نگفتم که معلوم شه چقدر تو این مسیر اشتباه کردیم. همه اینا رو گفتم که بگم این اتفاقات برای امثال ما که دل به این انقلاب بستیم هم درده هم خطر. که بگم:
"پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
 ترسم برادران غیورش قبا کنند"

می خواستم بگم آقایونی که برای خدمت کاندید شدید ما دلمون برای این انقلاب می سوزه شما هم دقت کنید. بیایم بیشتر حواسمون به این میراث باشه. هرچند که ما وارثان حضرت پدر، عادت داریم خار در چشم و استخوان در گلو تحمل کنیم.

بگذریم. کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۳۳
سید احسان حسینی

شاید بتوان گفت مهم ترین خبری که دیروز منتشر شد برای ما ایرانیان، جایزه گرفتن فروشنده و دومین اسکار فرهادی بود.

با اینکه محتوای فیلم فرهادی واقعیت بود یا سیاه نمایی و وظیفه هنرمند نشان دادن معضلات جامعه است تا سیاست گذاران به فکر رفع آن برآیند، کاری ندارم. به این هم که آیا اسکار صرفا یک جایزه سیاسی است و یا علاوه بر سیاست جنبه های هنری هم در آن تاثیر دارد نمی پردازم. هرچند که هر کدام از این مباحث بسیار مهم است. اما مساله ما در اینجا اسکار فروشنده است.

فارغ از اینکه مخالف یا موافق تفکر فرهادی باشیم، به نظرم این اتفاق یک افتخار است. در دنیای امروز که رسانه های متعددی شبانه روز در حال تبلیغ علیه ایران هستند، که قطع نامه های بسیاری ایران را به جرم تروریسم محکوم می کنند، که ناامنی ها را به پای ایران می نویسند، که ایران هراسی در رسانه ها موج می زند و.... اینکه یک اثر ایرانی برنده جایزه یکی از مهم ترین اتفاقات سینمایی جهان شود، فرصتی است مغتن. وقتی همه جهان چشم در این رویداد دارند، نام یک اثر ایرانی خوانده می شود و دو نابغه ایرانی به نمایندگی ، در مراسم شرکت می کنند، یک زن ایرانی جایزه را می گیرد و بیانیه صلح آمیز فرهادی را می خواند که" به احترام مردم کشورم در کنار شما نیستم" یعنی خط بطلان کشیدن بر همه ادعاها. این نویدی است برای جهانیان که ایران حقیقی با آنچه که در رسانه های غربی تبلیغ می شود تفاوت شگرفی دارد.

از طرف دیگر فراموش نکنیم که فیلم فرهادی نماینده سینمای ایران است. پلی است میان سینمای ایران و مردم جهان. اسکار فقط برای فرهادی نیست بلکه سینمای ایران را بیش از پیش مطرح می کند. به دیگر ملت ها می فهماند که سینمای ایران، سینمایی است قابل تامل و ارزنده. پس مخاطب جهانی نه تنها جذب هنر فرهادی می شود بلکه از این پس سینمای ایران را هم سینمایی مهم می داند. و این همان سینمایی است که امثال حاتمی کیا، مهدویان و دیگرانی که شما می پسندید کارگردانش هستند. در نتیجه،  در صورتی هم که فرهادی را یک وطن فروش بدانیم باز نمی توانیم منکر چنین خدمت بزرگی شویم.

و اما نکته آخر اینکه از اظهار نظر خواهر امیر قطر در رابطه با فیلم بسیار متاسف شدم. متاسف از اینکه افتخارات ما را دیگران به اسم خود می زنند و ما چه تبحری داریم در سوزاندن فرصت ها! اصلا فرض را بر این بگیریم که فرهادی همچنان که برخی دوستان معتقدند خائن و اپوزیسیون نظام باشد. همین که فردی با چنین عقایدی که صد در صد مخالف ماست به راحتی فیلم می سازد و به جشنواره های جهانی می رود و جایزه می گیرد؛ نشان دهنده این است که بر خلاف ادعای مدعیان دروغین، در این کشور آزادی کامل برقرار است. یعنی نه تنها دیکتاتور نداریم بلکه از همه مدعیان دموکراسی، دموکرات تریم. پس با این فرض هم پیروزی فرهادی در اسکار اتفاقی به سود ماست.


می بینید که با همین یک اتفاق ساده چقدر می توان نقشه های دشمن را نقش بر آب کرد و ما به جای جنگیدن با دشمن، دوستان خود را بیش از پیش نوازش می کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۱۳
سید احسان حسینی

امان از روزی که مغروری دلش ترک بردارد..... غرورش بشکند.... وقتی که بغض راه نفسش را سد کرده باشد و نتوان فاشش کرد.... از طرفی زیر مشکلات از رمق افتاده است و از طرف دیگر نمیخواهد از تک و تا بیفتد..... نمیخواهد دیگری را برای کمک التماس کند...


عجب مکافاتی ست به چه کنم چه کنم افتادن! دست و پا زدن در ورطه ی بودن و نبودن..... میان مرگ و زندگی.... نمیداند نفسش را بچسبد یا غرورش را..... در خلوت، چشمانش گریان است و در جمع، لبش خندان...


خودش هم گم میشود میان این همه دو رنگی..... غرق میشود میان این همه دورویی..... نمیداند کدام "من" است. حتی دیگر "من"  هم برایش نمی ماند.... درمانده است میان "من" هایی که "من" نیست و این درماندگی را تا آخرین نفس به دوش می کشد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۱
سید احسان حسینی

در این چند وقت درگیر فیلمی بودم برای جشنواره فیلم های صد ثانیه ای. فیلمی که از قضا زحمت فیلمنامه و کارگردانیش بر دوش من بود. در حدود یک ماهی سکوت پیشه کردم تا تکلیف این فیلم مشخص شه تا کلی حرف براتون بزنم. کلی حرف از کلی تجربه که کمترین کارکردش نزدیک شدن به قله اهداف است. بالاخره تو این چند روز اخیر خبردار شدم که به هر دلیل فیلم نتونسته نظر داوران جشنواره رو به خودش جلب کنه و از مسابقه کنار گذاشته شده.

گرچه هدف از ساخت فیلم حضور در جشنواره نبود ولی دوست داشتم که تو این رقابت باشم.

این فیلم رو خیلی دوست دارم، چون با تمام وجودم نوشتمش، با تمام اعتقاداتم. از این پس هراز گاهی از اتفاقات این کار که شاید برای شما هم جالب باشه حرف خواهیم زد. از خاطرات.

باشد که در آینده این روز ها را فراموش نکنیم.


شما میتونید فیلم رو در اینجا ببینید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۳۹
سید احسان حسینی