کاغذ رنگی

۱۹ مطلب با موضوع «سخن دل» ثبت شده است

چند وقت پیش به دلیل روحیه طنازی ای که در درونم احساس کردم ( حالا بگذریم از اینکه این روحیه رو فقط و فقط خودم حس میکنم و نمیدونم چرا هرچی بیشتر بروزش میدهم دیگران بیشتر به بی مزه بودنم پی میبرند!) تصمیم گرفتم دوباره شعر بگم البته این بار در وادی طنز. طنزی که همه معتقدند فاخرش خوبه ولی خوشبختانه هیچ جا پیدا نمیشود!از اونجایی که حضور بسیار فعالی در شبکه های اجتماعی دارم ( گرچه به صورت خصوصی در شبکه های اجتماعی زندگی میکنم) اولین جایی که منتشر کردم یکی از این فضاها بود. ساعات زیادی از انتشار مطلب نگذشته بود که از گوشه و کنار دوباره همین فضا مجازی به گوشم رسید که این شعر که از دوبیت هم فراتر نرفته بود به شدت در حال گسترش است. اگر نگوییم مثل باکتری ولی شبیه قارچ! بود. این اتفاق برایم خوشایند بود به دلیل اینکه فکر نمیکردم این شعر با این همه استقبال رو برو شود و خدا رو شکر خیلی ها دوستش داشتند. این شد که از این به بعد تصمیم گرفتم بیشتر در وادی طنز به پیاده روی بپردازم و اصولا برنامه روزانه برای قدم زدن در این محیط داشته باشم.
و اما آن دو بیتی که باعث حیرت همگان شد:
مادرم! دیگر تلاشی در پی دختر نکن
شاخ شمشاد خودت را بی جهت پرپر نکن
گفتن شعر مکرر بی غرض ورزی که نیست
گفته ام من بی مخاطب هست ولی باور نکن
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۹
سید احسان حسینی

بالاخره پس چند ماه فعالیت و سختی، فیلمنامه ام به پایان رسید. فیلمنامه ای که خودم خیلی دوستش دارم. اولین گام و سخت ترین گام رو درباره اش قبلا نوشتم ولی الآن میخوام یه کم درباره شیرین ترین گام حرف بزنم. گام اول هر چقدر هم که سخت باشه ولی وقتی که به نتیجه میرسه حلاوتی داره که دیگه هیچ وقت تو قدم های بعدی حس نمیشه. میگید نه امتحان کنید!

فیلمنامه ای که "افشا" نام گرفت قراره از امروز، فردا در مسیر تولید قرار بگیره. بشه یکی از اون فیلمایی که باید بشه. از اونجایی که برای موفقیت هر کار دعا یکی از ملزومات، از دعای خیرتان فراموشم نکنید.

دعاگویتان هستم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۰۴:۴۳
سید احسان حسینی

انگار بیماری عصر ماست (عصر ارتباطات!) زندگی به سبک جغدها. موجوداتی که در دل شب سرگرم فعالیتند و تا لنگ ظهر مشغول استراحت.

چند وقتی ست که به این سبک زندگی روی آوردم. زندگی جغدوار.بیداری شب و استراحت روز. گرچه خیلی احساس راحتی نمیکنم ولی وقتی که هزار دلیل وجود داره که چشمت سنگین نشه چاره ای جز این نداری. بگذریم. شاید هم میخوام با اینکار خودم را کمی شبیه نویسندگانی کنم که تمام افتخارشون به شب بیداری هایشان و گعده های شبانگاهی ست. شاید....

این چند روز درگیر نوشتن فیلمنامه ام هستم. فیلمنامه ای که اولین قدم من در عرصه فیلمنامه نویسی محسوب میشه. اولین قدمی که از قدیم گفتند که شاید کامل ترین قدم نباشه ولی سخت ترین قدم هست.این روز ها درگیر سخت ترین قدمم. چند وقتی تنها سرگرمیم خواندن و نوشتن بود. البته کماکان هست. سرگرمی همیشه باید سرگرمی باشه نه کار! گرچه تمام تلاشم اینه که با کارم زندگی کنم ولی هرچقدر هم به در و دیوار بزنی آخرش باید قبول کنی که حساب سرگرمی و کار از هم جداست.

به هرحال من در این زندگی جغدوار که اکنون پاسی از شبش گذشته پشت لپ تاپی که شب اتاق را به روز تبدیل کرده است، لپ تاپی که هم کارم هست و هم سرگرمی، به این می اندیشم که مشغول کارشدم  یا سرگرمی!

و این جنجال همچنان ادامه دارد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۱:۴۲
سید احسان حسینی
امشب بعد از یکسال یادی از کلبه درویشی خود کردم.کلبه ای که بعد از یکسال که خاک در و دیوارش رو گرفته، احتیاج به یک گردگیری اساسی داره.خونه تکونی که فقط مخصوص شب عید نیست! هروقت که لازم باشه باید یه تکون اساسی به خونه داد حالا چه شب یلدا باشه، چه یه شب برفی تو زمستون و یا تو چله تابستون.اومدم به این کلبه یه صفایی بدم که گرچه رونقی نداره ولی حداقل صفایش مهموناش رو دل شاد کنه.
اومدم که دوباره بنویسم.البته نه اینکه تو این مدت نمینوشتم ولی از تکثیرش تو فضای مجازی منصرف شده بودم.
برای شروع یک شعر میذارم که از قضا شاعرش، نویسنده همین صفحه خواهد بود:
دلم دوباره گرفته از این دیار خودم
ز مردمان قدیمی، ز یار غار خودم
هوا دوباره مه آلود در آسمان دلم
به فکر نم نم باران در این بهار خودم
تمام مردم این شهر ز من گذر کردند
ز من که گوشه شهرم به کار وبار خودم
هجوم غصه و غم ها به سمت قلب من است
و من شبیه همیشه که غمگسار خودم
دلم به فکر تو و مضطرب ز فکر دلم
بگو چه چاره کنم من به حال زار خودم
غزل به آخر خطش رسیده و دل من           
سبک نمیشود الا به ساز تار خودم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۲:۱۱
سید احسان حسینی
سلام.

یه چند وقتی بود دیگه نمیخواستم بنویسم.راستشو بخواین دلسرد شده بودم.با خودم میگفتم هر چقدرم که من مطلب بنویسم مگه چند نفر گذرشون به این صفحه میفته که اگه یه وقتی حوصله داشته باشن یه نگاهیم به مطالب بندازن.

اما الآن بعداز یک ماه ننوشتن تازه میفهمم که هرچقدرم که مطالبت رو نخونن، هر چقدرم که وبلاگت بی مخاطب باشه؛ همین نوشتنه آرومت میکنه.

همین که میبینی یه جایی هست که بی دغدغه بشینی حرف دلت رو بزنی؛ آرومت میکنه.

همین که منتظر میمونی تا یکی مسیرشو اشتباه بیاد و مرحمی رو زخمات باشه؛ آرومت میکنه.

همین که وقتی دلت گرفته با فضای مجازی درد و دل میکنی؛ آرومت میکنه.

همین که.... .بی خیال بگذریم.

خیلی دوستون دارم.یا علی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۱۴
سید احسان حسینی
داشتم طبق معمول تو اینترنت گشت و گذار میکردم که ناگهان مطلبی نظرم رو جلب کرد؛ به گونه ای که ساعت ها درگیرش بودم. مطلبی که نه تنها دلم رو لرزوند بلکه سنگینی وظیفه ای رو نیز بر کمر نهاد.مطلبی درباره یک شیرمرد، یک قهرمان،یک پهلوان و .... .مطلبی درباره یک شهید...!! شهیدی که افتخار یک ملت است.

شهید سید علیرضا ستاری.

نمیدونم چقدر باهاش آشنایی دارید.بهتره که از زبان خودش معرفیش کنم:

« امدادگر هلال احمر که در روز عاشورای حسینی توسط کوفیان تهران مورد ضرب و جرح و پس از آن انواع شکنجه وحشیانه قرار گرفت و اینک ... ولی خوشحال از سربلندی در برابر بهترین دوستش خدا، در این آزمون سخت»

کسی که نه به خاطر سیاست بلکه به رسم انسانیت به این مصائب گرفتار شد.

نمیدونم چه توضیحی باید درموردش بدم و البته اگه میدونستم هم نمیتونستم چیزی بگم فقط و فقط میدونم که خیلی فکرم رو مشغول کرده خیلی...

فقط میتونم بگم که :

حسینی زیست

 حسینی رفت ...

و چه پایان خوشی داشت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۹:۳۴
سید احسان حسینی

باز آی باز آی هر آنچه هستی باز آی

این  درگه  ما  درگه  نومیدی  نیست

گر کافر و گبر و بت پرستی باز آی

صد بار اگر  توبه  شکستی  باز آی

همیشه این شعر یه امید خاصی بهم میده.اما یه چیز دیگه رشته ی امیدم رو به خجالت تبدیل میکنه.یه ضرب المثل،آْره یه ضرب المثل که شاید خیلی از ما ها بارها و بارها این ضرب المثل رو در طول روز هزار بار به کار ببریم اما خودمون متوجه معنی اون نشیم.یکی از ضرب المثل هایی که بین ما ایرانی ها رواج داره و میشه تو دهن هر کوچیک و بزرگی پیداش کرد اینه که(( در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته)).آره این ضرب المثل تازه خیلی به ما میگه حواستون جمع باشه اما کو گوش شنوا.هر بار که ما با نظر به رحمت وکرامت خداوند دست به هر کار زشت و وقیحی میزنیم این ضرب المثل ما رو مخاطب قرار میده.هی میگه فلانی بازم.تو که به خدات قول داده بودی دیگه اینکارو نکنی.وقتی ما بهش جواب سر بالا میدیم و هر بار حرف خودمون تکرار میکنیم که خدا بزرگ و میبخشه با تأسف جواب میده:حیای گربه کجا رفته.

خدات کریم تو چرا از این فرصت سوء استفاده میکنی.

خدایا! تو چه بزرگی! همه نافرمانی ها و همه ناشکری های منو می بینی اما نه عذابم میکنی و نه نعمت هاتو از من پس میگیری .چه بزرگ خدای مهربانی دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۰۵
سید احسان حسینی
داشتم فکرمیکردم که چی بنویسم که ناگهان به این آیه از قرآن کریم برخوردم:

« اولئک کالانعام بل هم اضّل سبیلا»

آنها همانند چهاپایانند بلکه از آنها گمراه تر و پست ترند.

یه کمی رو این آیه دقیق شدم.یعنی چی که از بهایم هم پست ترند؟مگر نه اینکه انسان اشرف مخلوقات است؟پس چه چیزی باعث میشود که این اشرف مخلوقات از چهارپایان هم پست تر شود.

تو همه این کند و کاو ها به یک کلمه رسیدم: نفس

شگفت زدگیم بیشتر شد وقتی که دیدم حضرت علی (علیه السلام) هم به این نکته اشاره کرده اند.

حضرت در جایی میفرمایند:  أعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک

دشمن ترین دشمن تو نفس تو است که درون توست.

میدونید نفس یعنی چی؟یعنی خود یعنی من.یعنی اینکه من خودمم که میتونم کاری کنم که اشرف مخلوقات باشم و یا پست ترین اونها.یعنی من خودمم که میتونم خودم رو عاقبت به خیر کنم یا عاقبت به شر.یعنی من خودمم که میتونم...

اصلا تو یه جمله تو این دنیا هر گلی زدیم به سر خودمون زدیم.

پس دیگه خود دانیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۴۷
سید احسان حسینی
چند وقت پیش یه داستانی رو روی کاغذ آوردم که به یک ارزش فراموش شده بین ما اشاره میکرد.خیلی سعی کردم که آخر این داستان خوب تموم شه ولی واقعیت چیز دیگه شد.علی داستان من به لطف پرستار ها خواب بود و بعد از مدت کوتاهی به هوش میامد ولی در واقعیت علی دیگه بیدار نمیشه.علی داستان من تنها بود که اون اتفاق براش افتاد ولی علی خلیلی جلو چشم دوستانش در خون خودش غلتید.علی داستان من مورد بی لطفی واقع نشد ولی علی خلیلی از دست خیلی ها رنجور بود.

وای برما...!بعد از اینکه اون اتفاق برای روح الله داداشی که یه قهرمان ورزشی بود، افتاد قاتلش در اسرع وقت دستگیر شد و به سزای عملش رسید اونم در ملا عام ولی قاتل شهید علی خلیلی که یه قهرمان مذهبیه راست راست داره میون ما راه میره و کسی کاریش نداره و بیشترین مجازاتی که شد سه سال زندان بود که اون هم با قید وثیقه اجرا نشد.شایدم از کار خودش خوشحال باشه که از این به بعد اگر خواست مزاحم خانومی بشه کسی نیست که جلوشو بگیره یا اگر گرفت میتونه فقط و فقط با یه چاقو اونو از روبروی خودش کنار بزنه.

خیلی دلم پر از این نامردی ها...!خیلی دلم پر از دست بعضیا که فقط مردونگی رو به داد زدن و چاقو کشیدن میدونند...!از دست کسایی که فرقشون با جنس مخالفشون فقط اسم تو شناسنامشونه...!کسایی که مثل کبک سرشونو کردن تو برف و فکر میکنند کسی نمیبینتشون...!

خدایا! اینا امت رسول خاتمتند!؟ خدایا اینا پیروان علی بن ابیطالبند!؟پس چرا هیچ کدوم از رفتارشون شبیه اون بزرگان نیست!؟ میخوایید گرایشات مذهبی رو بذاریم کنار؛خدایا اصلا اینا انسانند!؟اینا هموناییند که به ملائک گفتی بهشون سجده کنند!؟ اینا هموناییند که خلیفه تو در زمینند!؟پس چرا اصلا شبیه آدمیزاد نیستند!؟ مگه غیر از اینه که بنی آدم اعضا یکدیگرند پس چطور اینا اینقدر راحت یه آدمو شهید میکنند و دوباره به زندگیشون ادامه میدهند!؟

اگر آسمان بر این مصیبت خون بگرید جا دارد...

اگر زمین از این مصیبت دگرگون شود جادارد...

اگر خداوند بر سر این ملت تمام عذاب هایش را یکجا نازل کند جادارد...

خدایا برخورد با این افراد رو به دادگاه عدل تو وامیگذاریم تا خودت حق مظلوم را از ظالم بستانی

الهی آمین.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۰۷
سید احسان حسینی