کاغذ رنگی

به مناسبت هوهوی زمستان:

می نویسم

از تو

از خودم

از دلتنگی هایم

از نداشتن هایت

از غروب های پاییز و شب های زمستان

همه و همه را می نویسم و

هر روز، هر ساعت، هرلحظه مرورشان میکنم

تا قدرت را بیشتر بفهمم

تا بدانم بودنت چه نعمت بزرگی ست، فرشته کوچک من!

راستی

تو از چندمین آسمان فرشته نجات من شدی؟

هرچند ستاره ای چنین درخشان بی شک در قلب آسمان جای دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۹
سید احسان حسینی
قلبم دهد ندا که تو را دوست دارمت
من در تعجبم که چرا دوست دارمت!؟
خیلی کسان میان دلم جا گرفته اند
اما تو را به طرز جدا، دوست دارمت!
گویی که عشق تو شده واجب به گردنم
با نیت رضای خدا دوست دارمت
باب الجواد و پنجره فولاد و انقلاب
هر گوشه ای ز صحن و سرا دوست دارمت
شاید که این امام به تو دل را شفا دهد
اصلا برای کسب شفا دوست دارمت
در بیت آخرم به تو گویم حقیقتی
اینک به قدر ارض و سما دوست دارمت
تاریخ سرودن: 94/2/21
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۶:۱۴
سید احسان حسینی
و دیگر بار سخن از علی ست
مرد تنهایی کوفه
و بی وفایی مدینه
مردی که وهم از تصورش عاجز است
و زبان از توصیفش قاصر
آن کس که بهترین مخلوقات در وصفش فرمود:
"اگر جنگل ها قلم شوند و دریاها مرکب،
و اگر جن و انس حسابگر باشند؛
فضائل تو را، یاعلی! توان حساب نیست."
مردی که تمام عالمیان بر بار عامش حاضرند
و جملگی از خوان نعمتش متنعم.
بلی.... دیگر بار سخن از شیرخدا ست
و چه سعادتی بالاتر از این،
که در دو سرا
فقط و فقط مفتخرم به این نشان
" که مولایم امیرالمومنین است"
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۴ ، ۰۰:۴۹
سید احسان حسینی
چند وقت پیش به دلیل روحیه طنازی ای که در درونم احساس کردم ( حالا بگذریم از اینکه این روحیه رو فقط و فقط خودم حس میکنم و نمیدونم چرا هرچی بیشتر بروزش میدهم دیگران بیشتر به بی مزه بودنم پی میبرند!) تصمیم گرفتم دوباره شعر بگم البته این بار در وادی طنز. طنزی که همه معتقدند فاخرش خوبه ولی خوشبختانه هیچ جا پیدا نمیشود!از اونجایی که حضور بسیار فعالی در شبکه های اجتماعی دارم ( گرچه به صورت خصوصی در شبکه های اجتماعی زندگی میکنم) اولین جایی که منتشر کردم یکی از این فضاها بود. ساعات زیادی از انتشار مطلب نگذشته بود که از گوشه و کنار دوباره همین فضا مجازی به گوشم رسید که این شعر که از دوبیت هم فراتر نرفته بود به شدت در حال گسترش است. اگر نگوییم مثل باکتری ولی شبیه قارچ! بود. این اتفاق برایم خوشایند بود به دلیل اینکه فکر نمیکردم این شعر با این همه استقبال رو برو شود و خدا رو شکر خیلی ها دوستش داشتند. این شد که از این به بعد تصمیم گرفتم بیشتر در وادی طنز به پیاده روی بپردازم و اصولا برنامه روزانه برای قدم زدن در این محیط داشته باشم.
و اما آن دو بیتی که باعث حیرت همگان شد:
مادرم! دیگر تلاشی در پی دختر نکن
شاخ شمشاد خودت را بی جهت پرپر نکن
گفتن شعر مکرر بی غرض ورزی که نیست
گفته ام من بی مخاطب هست ولی باور نکن
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۹
سید احسان حسینی

بالاخره پس چند ماه فعالیت و سختی، فیلمنامه ام به پایان رسید. فیلمنامه ای که خودم خیلی دوستش دارم. اولین گام و سخت ترین گام رو درباره اش قبلا نوشتم ولی الآن میخوام یه کم درباره شیرین ترین گام حرف بزنم. گام اول هر چقدر هم که سخت باشه ولی وقتی که به نتیجه میرسه حلاوتی داره که دیگه هیچ وقت تو قدم های بعدی حس نمیشه. میگید نه امتحان کنید!

فیلمنامه ای که "افشا" نام گرفت قراره از امروز، فردا در مسیر تولید قرار بگیره. بشه یکی از اون فیلمایی که باید بشه. از اونجایی که برای موفقیت هر کار دعا یکی از ملزومات، از دعای خیرتان فراموشم نکنید.

دعاگویتان هستم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۰۴:۴۳
سید احسان حسینی

شب بود. هوا تاریک تاریک. سرما، افسار گسیخته، به همه جا می تاخت. از هر طرف هوهوی باد شنیده میشد و لرزه بر اندام می انداخت. گوله های برف آرام آرام بر چهره زمین می نشستند و نوید شکستگی آن را به آسمان می دادند.

« این چه بلایی ست که گریبانگیر زمین شده است!!!»

مردمان از ترس انجماد، در لانه هاشان پناه گرفته و آتش را مهمان خود کرده بودند. همگی به استبداد شب اعتراض داشتند ولی جرأت ابراز در دل هیچ کس پیدا نمیشد. اندک شیردلان میدان، در سیاه چال در انتظار مرگ می نشستند.

اما ماه بر فراز آسمان خنده مستانه سرمیداد.

****

ساعت ها گذشت و اوضاع به همین منوال بود تا عاقبت خورشید از راه رسید. خسته از ره، به جنگ ماه آمد. مردم خشنود از این اتفاق، نماز شکر اقامه میکردند. دل ها به هم نزدیک و پشتشان از بودن هم گرم شد.

****

طولی نکشید که بیداد ظالمان ماه هم گذشت و دولت آشیانش برچیده شد. خورشید قدرت را به دست گرفت و در آسمان مستقر شد. ظلمت از بین رفت و نور هر کوی و برزن را روشن کرد. دیگر از سرما خبری نبود و گرمای خورشید احاطه داشت. درختان شروع به شکوفه زدن کردند که ...

از گوشه و کنار صداهایی به گوش رسید.

« هوا چقدر گرمه!!!.... خورشید هم همه اش به فکر حکومت خودشه و از حال ما خبر نداره.... یاد ماه به خیر....»

****

خورشید بالای کوه، رو به شهر ایستاده است. صورتش از گریه سرخ شده.

ابر نظاره گر همه ماجرا بود. او به خوبی خاطرات شب را به یاد داشت. تاریکی، سرما، ترس؛ همه و همه برای لحظه ای از مقابل چشمانش گذر میکند. با  التماس میگوید:

- خواهشا نرو

اما دیگر خیلی دیر شده است.

خورشید پشت به شهر می رود. در این مدت همیشه از خدا طلب مرگ میکرد و اینک وقت آن فرا رسیده.

ابر از این اتفاق بی قرار است. دیوانه وار خود را به این طرف و آن طرف میکوبد. ناله سر میدهد و گریه میکند.

خورشید دورتر و دورتر میشود و دیگر بار شب همه جا را خاموش میکند. آدم ها به خانه هایشان در حال فرارند و این بار چیزی دردناک تر آزارشان میدهد.

« خاطرات روز و ناسپاسی آن ها»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۲
سید احسان حسینی

باز امشب این دلم بی تاب گیسوهای توست

راز این بی تابیم در تاب ابروهای توست

گم نمودم من دلم را در زمان دیدنت

لیک میدانم که آخر لای گیسو های توست

هر کسی را در جهان شکل تو میبینم دگر

دیده ام تنها به سمت و سوی الگو های توست

هر چه کوشیدم ز دامت من رها گردم، نشد

قلب بی همتای من تسخیر جادوهای توست

پیش چشمت بر زمین افتادم و زانو زدم

قدرتم اکنون تمامش دست بازو های توست

فاتح قلبم شدی، من هم اسیرت گشته ام

پس اسارت های من در برج و بارو های توست

تاریخ سرودن: 1394/2/19

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۳
سید احسان حسینی

انگار بیماری عصر ماست (عصر ارتباطات!) زندگی به سبک جغدها. موجوداتی که در دل شب سرگرم فعالیتند و تا لنگ ظهر مشغول استراحت.

چند وقتی ست که به این سبک زندگی روی آوردم. زندگی جغدوار.بیداری شب و استراحت روز. گرچه خیلی احساس راحتی نمیکنم ولی وقتی که هزار دلیل وجود داره که چشمت سنگین نشه چاره ای جز این نداری. بگذریم. شاید هم میخوام با اینکار خودم را کمی شبیه نویسندگانی کنم که تمام افتخارشون به شب بیداری هایشان و گعده های شبانگاهی ست. شاید....

این چند روز درگیر نوشتن فیلمنامه ام هستم. فیلمنامه ای که اولین قدم من در عرصه فیلمنامه نویسی محسوب میشه. اولین قدمی که از قدیم گفتند که شاید کامل ترین قدم نباشه ولی سخت ترین قدم هست.این روز ها درگیر سخت ترین قدمم. چند وقتی تنها سرگرمیم خواندن و نوشتن بود. البته کماکان هست. سرگرمی همیشه باید سرگرمی باشه نه کار! گرچه تمام تلاشم اینه که با کارم زندگی کنم ولی هرچقدر هم به در و دیوار بزنی آخرش باید قبول کنی که حساب سرگرمی و کار از هم جداست.

به هرحال من در این زندگی جغدوار که اکنون پاسی از شبش گذشته پشت لپ تاپی که شب اتاق را به روز تبدیل کرده است، لپ تاپی که هم کارم هست و هم سرگرمی، به این می اندیشم که مشغول کارشدم  یا سرگرمی!

و این جنجال همچنان ادامه دارد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۱:۴۲
سید احسان حسینی
امشب بعد از یکسال یادی از کلبه درویشی خود کردم.کلبه ای که بعد از یکسال که خاک در و دیوارش رو گرفته، احتیاج به یک گردگیری اساسی داره.خونه تکونی که فقط مخصوص شب عید نیست! هروقت که لازم باشه باید یه تکون اساسی به خونه داد حالا چه شب یلدا باشه، چه یه شب برفی تو زمستون و یا تو چله تابستون.اومدم به این کلبه یه صفایی بدم که گرچه رونقی نداره ولی حداقل صفایش مهموناش رو دل شاد کنه.
اومدم که دوباره بنویسم.البته نه اینکه تو این مدت نمینوشتم ولی از تکثیرش تو فضای مجازی منصرف شده بودم.
برای شروع یک شعر میذارم که از قضا شاعرش، نویسنده همین صفحه خواهد بود:
دلم دوباره گرفته از این دیار خودم
ز مردمان قدیمی، ز یار غار خودم
هوا دوباره مه آلود در آسمان دلم
به فکر نم نم باران در این بهار خودم
تمام مردم این شهر ز من گذر کردند
ز من که گوشه شهرم به کار وبار خودم
هجوم غصه و غم ها به سمت قلب من است
و من شبیه همیشه که غمگسار خودم
دلم به فکر تو و مضطرب ز فکر دلم
بگو چه چاره کنم من به حال زار خودم
غزل به آخر خطش رسیده و دل من           
سبک نمیشود الا به ساز تار خودم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۲:۱۱
سید احسان حسینی
سلام.

یه چند وقتی بود دیگه نمیخواستم بنویسم.راستشو بخواین دلسرد شده بودم.با خودم میگفتم هر چقدرم که من مطلب بنویسم مگه چند نفر گذرشون به این صفحه میفته که اگه یه وقتی حوصله داشته باشن یه نگاهیم به مطالب بندازن.

اما الآن بعداز یک ماه ننوشتن تازه میفهمم که هرچقدرم که مطالبت رو نخونن، هر چقدرم که وبلاگت بی مخاطب باشه؛ همین نوشتنه آرومت میکنه.

همین که میبینی یه جایی هست که بی دغدغه بشینی حرف دلت رو بزنی؛ آرومت میکنه.

همین که منتظر میمونی تا یکی مسیرشو اشتباه بیاد و مرحمی رو زخمات باشه؛ آرومت میکنه.

همین که وقتی دلت گرفته با فضای مجازی درد و دل میکنی؛ آرومت میکنه.

همین که.... .بی خیال بگذریم.

خیلی دوستون دارم.یا علی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۱۴
سید احسان حسینی